• وبلاگ : لسان
  • يادداشت : اولين دعاي ما..
  • نظرات : 2 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شکوفه 
    سلام
    اومدم....
    خيليييييييي دلم گرفته...
    ديروز قرار بود بريم شرهاني....
    فکه اويني که بوديم گفتن فقط 5 دقيقه برين خلوت کنين سريع بيايد که به شرهاني برسيم....دوتا شهيدم تازه اونجا تفحص شدن....
    با ذوق و شوق و دعا و توسل و صلوات و غيره عازم شديم...
    تو راه خوابيدم...
    دوستم اومد بيدارمون کرد...پاشيد! چند دقيقه ديگه ميرسيم!
    رسيديم
    اما راهمون ندادن...گفتن نميشه...اينجا صفر مرزيه!
    برين از اون يکي راه....
    دعا و توسلو ادامه داديم....
    من بازم از شدت خستگي خوابم برد...
    بيدار که شدم ديدم ميگن بريم نماز و نهار....
    گفتن نرفتيم شرهاني چون اون مسير 170 کيلومتر راه بود و به ريسکش نمي ارزيد...
    بعد ناهارم رفتيم دوکوهه.........................
    عشق من...
    خلاصه جاتون واقعا خالي بود....
    بابت جواب سوال مرسي...
    راوي ما جانباز بود...يه روحاني ملبس
    اون سوالو که پرسيد گفت هرکي جواب بده جايزش اين اسکناس 5000تومنيه...
    يه چفيه همش دور گردنش بود...
    سوالو از شما پرسيدم...
    نيت کردم اگه جوابو دادم جاي 5000تومنيه چفيه اش رو بگيرم...
    و گرفتم......................
    دادم روش واسم يه چيزيم بنويشه اما اصلاااااا معلوم نيست.......
    فعلا خواهر...
    خدانگهدار.......